رادین جانرادین جان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
راستین جانراستین جان، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

رادین ، بزرگ مرد کوچک ما

زندگی 21

الان دقیقا نمیدونم تو 21 هفته زندگیتو داری طی میکنی یا 22 ، اخرین بار که سونو رفتم بهم گفتن 22 هفتگی ، حالا مهم نیست 21 هفته یا 22 هفته ، مهم بودنتونه جانِ جانانم دیشب خونه عمه ، همه دست میکشیدن به شکمم و قربون صدقه ات میرفتن! وای عزیزم ایشالا سال دیگه تو هم بینمونی و از بودن کنار هم لذت میبریم :) بوست میکنم پسر خشگلم 
30 آذر 1392

زندگی 19

بعد کلی تحقیق تصمیم گرفتم برم سونوگرافی نرگس برای اسکن آنومالی ، چون میدونستم خیلی شلوغه با حسین قرار گذاشتیم که اون صبح زود بره وقت بگیره بعد که نوبت من شد بهم زنگ بزنه تا منم برم ،  پدرمهربان دیروز صبح ساعت 6 از خواب بیدار شد ، چون روز فرد هم بود نمیتونست با ماشین بره ، بارونم میومد کلی ! رفت و ساعت 7 و ربع زنگ زد که پاشو بیا اولین نفریم منم زنگ زدم به مامان که دارم میرم اگه میخوایی گل پسر رو ببینی بیا ، اون بنده خدا هم از خدا خواسته سریع اماده شد و اومد دمه خونه ، تا رسیدیم حدود ساعت 8 شده بود ! رفتم رو تخت خوابیدم مامان و حسین هم اون پشت مثله بچه های خوب وایساده بودن و چشمشون به مانیتور بود ؛ کوچولو خان دکتر تا انگشتای دست و پات ر...
15 آذر 1392

زندگی 18

پسری خیلی بهت عادت کردم ، دوست دارم  امروز باید میرفتم سونو گرافی اما چون مامان جونم میخواست باهام بیاد و شما رو ببینه و نمیتونه که بیاد   گذاشتم برای فردا ؛  منتظرمون باش میاییم ببینیمت گل گلی    ...
9 آذر 1392

زندگی 16

مامانی مهربون برامون ی عالمه غذای خوشمزه درستید و اورد جفتمون خوردیم و کلی حال کردیم ؛ خاله نرگس هم تهران بود ، البته حسین هم بی نصیب نبود :)  از کجا فهمیدم شما هم حال کردی ؟! از اونجایی که دیگه تند تند گشنم نمیشد و خیلی سرحال بودم !  کلا ی چند روزی خیلی خوب بود ؛ هر وقت احساس گشنگی میکردم تو یخچال ی غذای خوشمزه بود برای خوردن . فرشته کوجولوی اردیبهشتی خودم ، دعا کن خدا به همه مامانا سلامتی بده و برای بچه هاشون نگهشون داره ، مامان من بهترین مادر روی زمینه     خدا برامون نگهش داره الهی  عکساشو میزارم که بمونه برام به عنوان یادگاری :)   ژله خوشمزه مرغ شکم پر ، قورمه سبزی خوشمزه و کتلت مرغ و بقیه م...
3 آذر 1392

زندگی 17

دیشب به حسین میگم من هنوز نمیدونم چجوری باهاش حرف بزنم ، خب بجاش تو یکم باهاش حرف بزن ! میگه نمیتونم خجالت میکشم ، میگم من گوشامو میگیرم تو خجالت نکش ، میگه اذیتم نکن دیگه خب خجالت میکشم آخه !!! ی همچین بابای باحیایی داری تو  پسر بهشتی خودم . 
3 آذر 1392

زندگی 14

دیروز با مامان و حسین رفتیم سرویس کالسکه و کریر خریدم ، حسین خیلی خوشحاله  کم کم داریم بیشتر باورت میکنیم پسری  ...
11 آبان 1392

زندگی 13

جوجو کوچولوی من دیشب خوابتو دیدم ، الان حس میکنم دوست دارم ، حقیقت تا قبل از این حس خاصی نداشتم اما الان دلم برات ضعف میره وقتی به صورت نازت توی خواب فکر میکنم . بوس پسر کوچولوی ناز خودم 
1 آبان 1392

زندگی 12

دوشنبه عصر از راه شرکت رفتم سونوگرافی ، برای سونوغربالگری ! برعکس همیشه که خیلی معطلی داشت خیلی زود نوبتم شد اما چون حسین هم قرار بود بیاد منتظر نشستم تا برسه ، خلاصه اومد و رفتیم تو . حسین مثل همیشه لبخند زنان به دکتر و من نگاه میکرد ؛ رفتم روی تخت خوابیدم دکتر چند ثانیه بعد از اینکه اون دستگاه سونو رو گذاشت روی شکمم شما دیده شدی ، رو کرد به حسین و گفت : بچتون آقا پسره !!!  من کاملاً کاملاً میدونستم و احساسم بهم میگفت که شما پسر خواهی بود اما آقای دکتر دیگه کامل خیال حسین رو راحت کرد چون اون به شدت معتقد بود که بچه اول باید پسر باشه . به نظرم سالم باشی سربه راه باشی بتونم خوب تربیتت کنم مهمتر از همه چیه    ...
29 مهر 1392

زندگی 10

شما اندازه یک آلو سیاه ترش و خوشمزه هستی   [url=http://www.thebump.com/?utm_source=ticker&utm_medium=UBB&utm_campaign=tickers][img]http://global.thebump.com/tickers/tt155359.aspx[/img][/url] [url=http://www.thebump.com/?utm_source=ticker&utm_medium=UBB&utm_campaign=tickers][img]http://global.thebump.com/tickers/tt155359.aspx[/img][/url]
8 مهر 1392